طلوع یا غروب
تاريخ : پنج شنبه 7 / 2 / 1391برچسب:, | 14:15 | نویسنده : م

دیروز طلوع را دیدم،شاد و مسرور آمده بود تا نظاره گر محبوبش باشد،همان غروب!

طلوع آمد،غروب را ندید،منتظر ماند.طلوع آموخته بود که باید بتابد تا لایق غروب شود؛پس تابید،تابید و آنقدر تابید تا زرد شد،تا بی فروغ شد.به خود نگریست،آری غروب شده بود،باورش نمی شد،دیگر زمان غروب بود و غروب شد و بعد تاریکی...!

و امروز طلوع دوباره آمد،مثل دیروز شاد و سر زنده،باز به عشق غروب می تابید،می درخشید و گرما می بخشید.انگار چیزی به یاد نمی آورد. آری او فهمیده بود که برای رسیدن به غروب باید با تمام وجود بتابد،باید گرما ببخشد و باید درخشان شود.

... و طلوع و غروب هنوز هم عاشق هم اند.در حالیکه هردو جزئی از هم اند.دو جزء از یک وجود که عشق ورزیدن را میدانند و عاشق عشق ورزیدن اند...

(یه بخش از دل نوشته های خودمه خوشحال میشم نظر بدین)